زندگی با یاد خدا
گل می ترسید قلبش تند می زد نمی دانست او را به کجا می برند اما خیلی خوش حال بود چون می گفتند او را به کسی می دهند که خیلی مهربان است او حتی آهو ها را هم دوست دارد گل در گذشته هم نام او را شنیده بود و حالا تمام آرزوهایش برآورده شده بود گل به آرامی به خواب رفت و وقتی چشمانش را باز کرد آرامگاه انسانی را لمس کرد که مانند فرشتگان معصوم بود و پناهگاه ایرانیان بود گل های بسیاری به حال این گل قبطه می خوردند . خوش به حال گل یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : مینا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|