زندگی با یاد خدا
سلام دوستان لطفن صفحه های بعدیم ببینید و حتمن نظرم بدید
پنج شنبه 29 خرداد 1393برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : مینا
امروز, شاید برایم فرق داشته باشد اما روزی است مانند روزهای دیگر شاید, من امروز شاد باشم شاد بودن یعنی چه؟ شاید برای بعضی یک اردو و شاید, خندیدن در اجتماع شاید شاد بودن یعنی ,زندگی با لبخند پس من امروز شادم............. سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:, :: 13:38 :: نويسنده : مینا
می توانم حس کنم بوی باران و لبخند نسیم و تپش دل گل، بر سپیدار سپید و صدای بغض آسمان و هق هق باران بر قلب زمین و آغوش خورشید در مقابل چشم جهان می توانم حس کنم در میان صحبت گل های باغ انتظار و انتظار و انتظار صحبتی که هر گوشه اش بوی گل می دهد و بوی فراغ و گل، چه بی پروا می پرد، همراه نسیم و در آغوش قناری، با گل تا که شاید در ان پروایی باشد و سد وصال و خدا که با ماست و به ما می گوید بپر من نگهت می دارم همراه باد و بپر تا که شاید برسی بر چاهی و در آن نگاهی بیندازی و ببینی یوسف چشم به آسمانت دوخته و گوشه طنابی تا با آن برسی بر عشقت پس بپر جمعه 23 خرداد 1393برچسب:, :: 19:27 :: نويسنده : مینا
برای آسمانی شدن لازم است بی کران بود، باید بال ها را گشود و پرواز کرد اما باید فراموشی را، فراموش کرد چون که باعث می شود دیگر دستت به زمین نزسد و شاید باعث شود تا سقوط کنی تا عمیق ترین جای دنیا............ جمعه 23 خرداد 1393برچسب:, :: 19:3 :: نويسنده : مینا
روزی مردی را با گناه های بسیار نزد خدا بردند خدا دستور داد تا او را به جهنم بفرستند مرد در هنگام رفتن نگاهی به خدا کرد و خدا به فرشته ها دستور داد تا آن مرد را به بهشت راهنمایی نمایند. بعد از اینکه یکی از فرشتگان از خدا دلیل این تصمیمش را پرسید خدا پاسخ داد:«زیرا آن مرد هنوز به من امیدوار است.» چهار شنبه 21 خرداد 1393برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : مینا
روزی به سنگی نگاه کردم و گفتم:«تو چه قدر سخت و سفت هستی هیچ کس سخت ها را دوست ندارد.» همانجا نشستم کودکی کنارم آمد و گفت:«شما می توانید به من کمک کنید؟» گفتم:«برو من هیچ پولی ندارم اگر هم داشتم به آدمی مثل تو نمیدادم شما لایق این هستید که گدا بمانید.» کودک به چشمانم خیره شد گفتم:«التماس نکن تو باید به همین وضع بمانی حق تو نیست که خوب زندگی کنی تو این گونه به دنیا آمدی.» کودک گفت:«من پول دارم آمده بودم از شما کمی مهربانی بخرم و به کسانی بدهم که قلبشان از سنگ است اما حالا این پول ها را به شما می دهم اگر توانستید با آنها مهربانی بخرید تا دلتان نرم شود.» کودک پولها را جلوی من گذاشت و فرار کرد به سنگ نگاه کردم غنچهای آنطرف تر در حال خشکیدن بود سنگ در خود شکافی ایجاد کرد و ناگهان خرد شد و آب به غنچه رسید تازه فهمیدم سنگ ها هم نرمند کاش که دل من هم از جنس سنگ بود. شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : مینا
همیشه آخر هر چیزی خوش است اگر خوش نبود بدان هنوز آخرش نرسیده چارلی چاپلین شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : مینا
به مورچه گفتم: چه می کنی؟ گفت: حرف می زنم . گفتم: با چه کسی؟ گفت: با خدا..... گفتم :چه می گویی که لایقش باشد؟ گفت: هرچه در توانم باشد. گفتم: توان ما نقطه ایست در مقابل عظمتش. گفت: ولی او حرفهایم را می شنود. گفتم: اما..... گفت: دوست دارد حرفهایم را. گفتم: چرا؟ گفت: چون یکرنگ است حتی فقط با خدا، حتی فقط برای لحظه ای کوتاه، حتی.... شیرین است یکرنگی دیگر چیزی نگفتم چشمانم را بستم و به چیزهایی فکر کردم که شیرین است جمعه 9 خرداد 1393برچسب:, :: 19:34 :: نويسنده : مینا
در هر رفتنی رسیدنی نیست ولی برای رسیدن راهی جز رفتن نیست . پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : مینا خدایا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم ،که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم و تو چون خود نداری پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : مینا اگر می توانستم به همه می فهماندم که برای رسیدن به خدا لازم نیست که حتما پرواز کرد،اگر می توانستم به همه می فهماندم که خدا بالای قله ها نیست،خدا در قلب همه است،خدا نزدیک است.کاش می توانستم که به همه بفهمانم که خدا در دستی پیدا می شود که وقتی زمین می خورم کمک می کند تا بلند شویم،خدا در آغوشی جریان دارد که گرمای محبت را به قلب کودک یتیم می برد،خدا در لبی قرار دارد که لبخند می زند،چشمی که شاد است و قلبی که مهربان است حتی اگر سیاه باشد،سیاه سیاه.من می خواهم به همه بفهمانم که می شود خدا گونه رفتار کرد،می توان بخشید،میتوان کمک کرد،می توان شاد بود و شادی را به دیگران هدیه کرد آنوقت است که قلب های سیاه هم پاک می شوند،پاک پاک،سفید سفید و زیبا و مهربان.آنوقت می توان به دیگران اعتماد کرد.می توان در کنارشان بود.بدون هیچ ترسی می توان ترس را ازبین برد،می توان اظطراب را نابود کرد و می توان کاری کرد که قلب های سیاه هم مهربان باشند بخندند و پاک شوند کار آسانیست فقط لازم است به جای اینکه خدا را در آسمان ها جست و جو کنیم خدا را در دستی که به آن یاری می رسانیم،کسی که شاد می کنیم و یا قلب سیاهی که پاک کی کنیم پیدا کنیم خدا نزدیک است،خیلی نزدیک فقط لازم است برای پیدا کردنش خدا گونه رفتار کرد. اگر می توانستم به همه می فهماندم که می توان خدا را در آواز بلبل پیدا کرد،می توان در طبیعت به دنبال خدا گشت،در درخت در رود شاید خدا در لبخند گلی قرار دارد و یا یاد خدا در رود ها جریان دارد پس خدا نزدیک است خیلی نزدیک در مهربانی و نرمی بعضی چیز ها را میتوان با دست لمس کرد با قلب احساس کرد مثل نرمی گل زیبایی آغوش مادر مهربانی و زیبایی خداوند را می توان لمس کرد اما نمی توان درک کرد شاید به ان دلیل که گاهی فرموش می کنیم اگر می توانستم به مردم می فهماندم که نباید فراموش کنند پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, :: 10:56 :: نويسنده : مینا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|